علی و زهرا مهمانها را تا پشت در بدرقه کردند؛ ساعت ۱۲ شب بود و علی مچ دست زهرا را گرفت و گفت: بیا بریم بخوابیم. زهرا دستش را از دست علی بیرون کشید و بهطرف پذیرایی رفت؛ اخمهایش را در هم کرد و با دست به دورتادور اتاق اشاره کرد و گفت: نمیبینی همهجا […]