یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود از او سبب را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی؟ گفت: ملکی را که خریده بودم […]
مردی از اهل حبشه نزد رسول خدا – صلوات الله علیه و آله – آمد وگفت: یا رسول الله!گناهان من بسیار است . آیا در توبه به روی من نیز باز است؟ پیامبر (ص) فرمود: آری، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نیز از آن محروم نیستی .مرد حبشی از نزد پیامبر (ص)رفت […]
در عصر خلافت امام علی (ع) که اموال بسیار به عنوان بیت المال به کوفه می آمد، قنبر، غلام علی (ع)، چند ظرف طلا و نقره از بیت المال را به حضور علی (ع) آورد و عرض کرد: «تو آنچه بود، همه را تقسیم کردی و برای خود چیزی نگه نداشتی. من این ظرف ها […]
یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی [استاد اخلاق و عرفان امام خمینی] بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند: “چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ می فرمودند :آخر، مگر شماها نمی […]
ابوعلی بغدادی می گوید: در بخارا بودم. کسی به من ده عدد شمش طلا داد و گفت: وقتی که به بغداد رسیدی، به حسین بن روح تسلیم کن تا خدمت حضرت تقدیم دارد. من به سفر پرداختم و از رود آمویه که می گذشتم، شمشی از آنها گم شد و من نفهمیدم. به بغداد که […]
زمان پادشاهان قاجار بود. حکومت عثمانی بزرگترین حکومت اسلامی در جهان به شمار می آمد و پایتخت این حکومت استامبول ترکیه بود. در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران مسجد کوچکی وجود داشت. امام جماعت یا یکی از نماز گزاران آن مسجد می گفت: روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می […]
سوید بن غفله می گوید: «زمانی که مردم به خلافت با امیرمؤمنان علی(ع) بیعت کرده بودند، روزی خدمت ایشان شرف یاب شدم. دیدم روی حصیر کوچکی نشسته است. در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود. عرض کردم: یا علی! بیت المال در اختیار شما است، در این خانه جز این حصیر چیزی دیگر […]
ابن خلکان در حالات ابوالقاسم محمود زمخشری، از دانشمندان معروف اهل سنت و صاحب تفسیر معروف کشّاف و متخصص در علوم حدیث، لغت، نحو علم معانی و بیان- که از داشتن یک پا محروم بوده- می نویسد: هنگامی که در بغداد، فقیه حنفی دامغانی از علت قطع پایش سؤال نمود، وی چنین گفت: علت این […]
هنگامی که برادران یوسف (ع) می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟! حضرت یوسف (ع) راز خنده خود را این گونه بیان کرد: فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومند نظر افکندم و خوشحال شدم و با خود گفتم: کسی که […]
عبدالکریم کفاش ؛ پیرمرد کفاشی بود که وجود نازنین بقیه الله هر هفته به مغازه او می آمدند روزی از او سوال کردند که اگر یک هفته نیایم چه می کنی ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق می کنم . آقا فرمودند : اگر غیر از این بود نمی آمدم مرحوم سید عبدالکریم کفّاش […]