روزی مالک اشتر در حالیکه لباسهای فاخر به تن کرده بود از میان بازار گذشت. یک نفر بازاری که مالک را نمیشناخت به او جسارت کرد امّا مالک متعرض او نشد و از آنجا گذشت. پس از آن مرد بیادب مالک را شناخت و از کرده خود به ترس و وحشت افتاد و گفت: مادرم […]