شخصی کوزه شیری داشت که می خواست به شهر ببرد تا آن را بفروشد. در بین راه زیر سایه ی درختی نشست تا کمی استراحت کند.در فکر فرو رفت که به شهر میروم و این کوزه را می فروشم وبا مقدار آن یک گوسفند می خرم و گوسفند هم زاد و ولد می کند و […]