صفوان جمال گوید: بر امام کاظم علیه السلام وارد شدم ، حضرت فرمود: اى صفوان ! همه کارهاى تو خوب است جز یک کار.
عرض کردم: فدایت شوم چه کارى؟
حضرت فرمود: اینکه شترهایت را به این مرد (هارون الرشید) کرایه مى دهى.
عرض کردم: به خدا سوگند براى کار بیهوده و سفر حرامى کرایه نداده ام بلکه براى سفر حج کرایه داده ام ، علاوه خودم در این سفر شرکت ندارم بلکه غلامان خود را مى فرستم تا سر پرستى کنند.
حضرت فرمود: اى صفوان ! تو شترهاى خود را کرایه داده اى؟
عرض کردم : بله.
فرمود: آیا مى خواهى هارون و دستگاه او باقى بماند تا اینکه کرایه تو را بدهد؟
عرض کردم: بله.
امام علیه السلام فرمود: هر کسى که بخواهد آنها باقى بمانند از آنهاست و هر کس که از آنها باشد در آتش جهنم است.
صفوان گوید: رفتم و همه شترهایم را فروختم ، خبر فروش شترها به هارون رسید، مرا خواست و گفت : اى صفوان ! به من خبر رسیده است که شترهایت را فروختى.
گفتم: بله.
گفت: چرا فروختى؟
گفتم: پیر و از کار افتاده شدم و غلامان هم درست به کارها رسیدگى نمى کنند.
هارون: نه این طور نیست ، من مى دانم چه کسى تو را به فروش شترها راهنمایى کرد. موسى بن جعفر تو را به فروش آنها فرا خواند.
گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه کار؟
هارون گفت: این حرفها را رها کن ، اگر سوابق همکارهایى گذشته ات نبود تو را مى کشتم.
منبع:
اصول کافى ، باب الثناء قبل الدعا.
ثبت دیدگاه