او معصوم است؛ معصوم از هر آنچه در دیار دوست جایش نیست؛ از هر آنچه یار نمیپسندد؛ از همه صداهایی که صدای آشنا را غریب میکند؛ همه نقشههایی که نقش سازنده را بی نقش میبیند و از هر سخنی که زمزمه «چه خوش است با تو بودن…» را از زبان میاندازد.
ماه کنعانی جهان، از هر عیبی تهی است؛ هرکجا که بروی از او میگویند و از جمال او؛ از بوی او که کهنگی ندارد؛ بوی او از کجاست؟ ازگلهای بهاری، یا نافه آهو یا…؟ اینها همه بر درِ او برای جرعهای رایحه، صفکشیدهاند؛ طاووس پرهای خود را برای گامهای او میگستراند و صدف، روشنی خود را برای شبهای فراق او ذخیره کرده است؛ گویا جهانی به حسن او پی بردهاند و بهسوی او در سفرند.
ثبت دیدگاه