بانوی بزرگی که از نظر آفرینش در رده بالای آفریدگان و همتا و همسنگ اوّلینهای خلقت قرار دارد و در خیل نسوان بینظیر است. شخصیت انسانی مانند فاطمه زهرا (س) دارای خصوصیّاتی است که او را نشانه قدرت بالغه و توانایی بدیع و عجیب پروردگار قرار میدهد.
بانوی ناشناخته
بانوی بزرگی که از نظر آفرینش در رده بالای آفریدگان و همتا و همسنگ اوّلین های خلقت قرار دارد و در خیل نسوان بی نظیر است. شخصیت انسانی مانند فاطمه زهرا(س)دارای خصوصیّاتی است که او را نشانه قدرت بالغه و توانایی بدیع و عجیب پروردگار قرار میدهد. خدای متعال، محمّد(ص) را خلق کرد تا نشانه قدرت او در بین انبیاء باشد. سپس پاره تنش و دخت گرانمایه اش حضرت فاطمه زهرا(س)را آفرید تا نشانه و علامت قدرت خدا در بین زنان باشد یعنی زنی که عصاره فضایل و کرامتهاست، خانمی که مجموعه ای از موهبتهاست، خانمی که پروردگارش به او بهره ای از عظمت و نصیبی از جلالت عطا کرده که هیچ زنی نمی تواند به منزلت او برسد.
آری او از خانواده اولیاء الله است که آسمان، بیش از اهل زمین به عظمت آنها اعتراف دارد و دربارهی آنها آیات محکمی از قرآن مجید نازل شده و از هنگام نزول تا روز قیامت، شب و روز خوانده میشوند.
شخصیتی که هرقدر فهم بشر در شناخت حقایق، بیشتر شود و بر مسائل حل نشده مطلعتر گردد، عظمت این شخصیت به صورت وسیعتر، آشکار و امتیازها و معانی آن بیشتر نمایان میشود.
بلی او فاطمهی زهرا(س)است که خدا ثنایش میگوید و به رضای او راضی و از خشم او خشمناک است و رسول خدا(ص) از عظمت مقامش سخن میفرمودند.
امیرالمؤمنین(ع) با عزّت و بزرگی به او مینگرد، ائمّه اهل بیت(ع)او را با تقدیس و احترام پاس میدارند.
کسی است که پیامبر خدا، حضرت رسول اکرم(ص)، دربارهاش میفرماید:
هی حوراءٌ إنسیّهٌ کُلّما إِشتَقتُ إِلی الجنّهِ قبَّلتُها
فاطمه حوریهای است به صورت انسان، هرگاه مشتاق بهشت میشوم او را میبوسم[۱].
و در مجموع به این نتیجه میرسیم که فاطمهی زهرا(س)را جز خداوندی که او را آفریده و پدر و همسرش، کسی نشناخته و دیگری جز فرزندان معصوم آن حضرت به آستان جلال و قداست او راه نخواهد یافت. البته فرمایش وجود مقدس پیامبر گرامی(ص) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان معصومشان(ع)در باب جلالت قدر حضرت فاطمه(س)بسیار است که در طی بحثهای آینده به برخی از آنها برخورد خواهیم کرد.
قانون وراثت
از اموری که از قدیم و جدید ثابت بوده و هرچه بیشتر از عمر علم و آگاهی بشر میگذرد حقیقت و واقعیت آن روشنتر میشود این است که صفات و خصوصیات اخلاقی و ظاهری پدر و مادر به فرزند منتقل میشود و همراه با انعقاد نطفه از صُلب پدر به رحم مادر آمده و در دوران زندگی در رحم، آن خصوصیات، یا به زبان علم، ژنها تأثیر خود را در اندام طفل ظاهر مینماید و پس از ولادت، صفات پدر و مادر به تدریج در او آشکار میشود و همچنین مسئلهی شیر و شیرخوارگی و حالات مادر به هنگام شیر دادن در او مؤثر است، حضرت امیرالمؤمنین(ع) در حدیثی به این نکته اشاره فرموده و میفرمایند: از زنان احمق برای شیر دادن استفاده نکنید زیرا حماقت از طریق شیر به فرزند سرایت میکند.
با توجه به قانون وراثت، شایسته است که در شرح حال این بانوی بزرگ یعنی حضرت فاطمه زهرا(س)توجه داشته باشید که پدر او، رسول خدا(ص) یعنی سرور مخلوقات عالم و سیّد انبیاء و رسل، حضرت محمّد بن عبدالله(ص) آن کسی است که خدای متعال همه موجودات عالم را به طفیل وجود او آفریده و جامه هستی پوشانده و کسی است که تمام فضیلت و کمال و شرافت در او جمع است.
اما خدیجه کبری، بانوی سپید چهره، بلند قامت، زیباروی از خاندانی نجیب و شریف، عاقل، باهوش و با ذکاوت کمنظیر، در کارها بصیر و آگاه بود و اعتماد به نفس داشت، در امر تجارت نیز قوی بود و اصول و مبانی اقتصادی صادرات و واردات را خوب میدانست. آنچه گذشت توصیف وی به عنوان یک انسان یا یک زن بود.
اما به عنوان همسر، بانویی فداکار بود که هزاران دینار از اموال خود را که در طیّ زندگیاش جمعآوری کرده بود به همسر خود بخشید که طبق نظر خود در آن تصرّف کند.
رسول خدا(ص) فرمودند هیچ مالی مانند اموال خدیجه برای من پرمنفعت نبود، پیامبر اکرم(ص) به وسیلهی همین مال، درماندگان و رنج دیدگان را دستگیری میکرد و آنها را یاری میفرمود و یاران فقیر خود را تا وقتی که در مکّه بودند مهمان میکرد و زندگیشان را اداره میفرمود و مهاجران را از آن خرج سفر میداد و پیامبر(ص) تا خدیجه زنده بود آنچه را خواست، از اموال او انفاق میکرد و پس از مرگ او نیز آنچه مانده بود، برای رسول خدا(ص) و فرزندانش به ارث باقی ماند.
رسول خدا(ص) نیز به او علاقهی زیادی داشتند به طوری که روزی از خدیجه یاد کردند، عایشه گفت، وی پیرزنی چنین و چنان بود و خدا بهتر از او را به تو داد (یعنی خودش) پیامبر(ص) فرمودند: هرگز بهتر از او نصیب من نشد. او زمانی که هیچ کس مرا نپذیرفته و تصدیق نکرده بود، تصدیق کرد و ایمان آورد، آن زمانی که مالی نداشتم، او مرا در مال خود شریک کرد و فقط از او فرزند نصیبم شد و از دیگر زنان، فرزندی نصیبم نشد[۲].
ازدواج پیامبر(ص)
رسول گرامی اسلام(ص) در سن ۲۵ سالگی یا به قولی ۲۶ و یا ۲۸ سالگی با خدیجه کبری که چهل سال داشت ازدواج کرد.
گفته شده که این بانو قبل از ازدواج با پیامبر(ص) دو بار دیگر ازدواج کرده و قولی دیگر آن است که او هرگز ازدواج نکرده بود، برخی از محققان قول دوم را پذیرفتهاند. اینجانب با یکی از آن عزیزان گفتگویی داشتم، گفتم این که مشهور گفتهاند که حضرت خدیجه قبلاً دو بار ازدواج فرموده بود، دلیلی قوی و برهانی محکم بر این امر است که رسول خدا(ص) برخلاف آنچه که برخی از غربیها او را متهم ساختهاند، هرگز «زنباره» نبوده و ازدواجهای ایشان براساس مصالح کلی جامعه اسلامی بوده، به دلیل آنکه اوّلین ازدواج آن حضرت در سنّ ۲۵ سالگی با خانمی ۴۰ ساله که قبلاً دو بار ازدواج نموده میباشد، آن عزیز در پاسخ، مطلبی گفت که برایم بسی جالب آمد، گفت البته اگر سند تاریخی برای این جهت نداشته باشیم، اصراری بر اثبات آن نداریم و حالا که قولی غیرمشهور بدین مضمون در تاریخ مطرح شده که حضرت خدیجه قبلاً ازدواج نفرموده، ما بدان استناد میجوییم تا بگوییم خانمی که در آینده به شرف همسری برترین آفریدهی خدا مشرف میشود، و آن رحم پاک و طاهرهای که باید محل پرورش و رشد نطفه مطهرهای چون حضرت صدّیقهی کبری(س)باشد، برتر از آن است که دست دیگری به او برسد و به همین مقدار او را آلوده سازد و بالاخره مرا قانع کرد.
ازدواج رسول خدا(ص) با خدیجه کبری شبیه هیچ یک از ازدواجهای معمولی نبود، بلکه در نوع خودش بینظیر بود، چون انگیزهی این پیوند، عشق و امور مادی و نیز انگیزههایی که معمولاً در ازدواج بزرگان عالم از نظر سیاسی وجود دارد، نبود. بلکه از نظر زندگی اقتصادی نیز هیچ گونه تناسبی بین رسول خدا(ص) و این بانوی بزرگوار(خدیجه) وجود نداشته، چون آن حضرت، در آن زمان که به پیامبری مبعوث نشده بودند، تحت کفالت عموی فقیر خود، ابوطالب زندگی میکرد و خدیجه کبری زنی ثروتمند بلکه غنیترین زنان مکّه بود و از نظر سطح زندگی بین این دو شخصیت تفاوت زیادی به چشم میخورد.
ولی چون خدیجه می دانست یا شنیده بود که آیندهی درخشانی در انتظار این جوان خواهد بود و غلامش، میسره، شاید آن چیزی که در سفری که با او در راه شام داشت دیده بود برای خدیجه بیان کرده بود، یا کلام راهب دیر، بُصْری، که نزدیک شام بود و درباره محمّد(ص) گفته بود شنیده بود، با وجودی لبریز و سرشار از عشق پاک و دور از آمیزههای مادی از حضرتش خواست که او را از پدرش (خویلد) یا به قولی از عمویش خواستگاری فرماید.
امّا رسول خدا ترجیح میدادند که با زن فقیری که از لحاظ معیشت و زندگی با پیامبر(ص) هماهنگی و تناسب داشته باشد ازدواج کند و به همین جهت از خدیجه معذرت خواستند، لیکن بانوی عاقل و فاضلی چون خدیجه عرض کرد که حاضر است جانش را فدای او کند، چه رسد به اموالی که در اختیار دارد و با اصرار از حضرتش خواست عموهایش را در جهت خواستگاری نزد بستگان خدیجه روانه فرماید. عموها از این خبرِ بینظیر به شگفت آمده و شاید عمّههای آن حضرت برای مدّتی مبهوت شدند. خدایا خدیجهای که دهها و صدها نفر عامل تجارت اویند و از برکت سود اموال او زندگی میکنند و تجارت او دائماً در تابستان و زمستان بین شام و یمن در حال گسترش است، بانویی که بسیاری از بزرگان و اشراف، خواستگار او بوده ولی به تمام آنها پاسخ منفی داده، چگونه حاضر شده با جوان فقیری که تحت تکفل عموی خود زندگی میکند ازدواج کند؟
این سوال، خانواده عبدالمطلّب را واداشت تحقیق بیشتری داشته باشند و به همین منظور صفیه، دختر عبدالمطلّب، عمّهی پیامبر(ص)، برای تحقیق به سوی خانهی خدیجه رفت و آنجا صدق خبر را دریافت و باور کرد.
درهای سعادت به روی خدیجه باز می شود
صفیّه پس از تحقیق به سوی برادرانش بازگشت و آنها را از صداقت خبر مطّلع ساخت، آنان از شنیدن این خبر خوشحال شدند و به قصد خانهی خدیجه از جا برخاستند و او را از «خویلد» یا عمویش خواستگاری کردند. او ابتدا امتناع داشت ولی بعد موافقت کرد، امّا به این شرط که سزاوار است صداق و مهریهای در خور مقام و لایق شأن او باشد، این مشکل که چنین مهریهای را چگونه تهیّه کنند، خواستگاران را به خود مشغول داشت و اینجا باز خود خدیجه به یاری آنان شتافت و به عنوان هدیه، چهار هزار دینار طلا برای رسول خدا(ص) فرستاد و از او درخواست کرد که آن را مهریه قرار داده و به پدرش، خویلد، بپردازد. این موضوع در بین اعراب بیسابقه و بینظیر بود که زنی خودش مهریهاش را به شوهر بدهد و شوهر از مال او بپردازد، پس جای تعجّب نبود که آتش حسادت ابوجهل شعله کشید و گفت: ای مردم ما دیده بودیم که مردان مهریه زنان را میپردازند، امّا ندیده بودیم که زنان مهریهی مردان را بدهند. و ابوطالب با حالت خشم پاسخ او را داد و فرمود: ای نادان چه میگویی به مردی مانند محمّد دختر میدهند و به او هدیه نیز تقدیم میکنند ولی مثل تویی هرچه مال هم داشته باشد و بدهد از او نمیپذیرند. یا به قول دیگر به او چنین گفت: اگر مردان مانند برادرزادهام باشند آنان را به بهای سنگین و مهریههای گران خواهند بُرد و اگر مانند تو باشند، برای ازدواج باید مهریهای سنگین بپردازند.
سرانجام، این ازدواج مبارک صورت گرفت و رسول خدا(ص) به خانهی خدیجه نقل مکان فرمودند و خدیجه به بزرگترین آرزوی خویش رسید و سعادت دنیا و آخرت نصیبش شد.
خدیجه ی کبری چند فرزند پسر برای رسول خدا(ص) به دنیا آورد، ولی تمام آنها در سنّ خردسالی از دنیا رفتند و چهار دختر نیز از او متولّد شد به نامهای زینب، امّکلثوم، رقیّه و فاطمهی زهرا(س) که حضرت فاطمه(س) کوچکترین آنها بود. گرچه از نظر قدر و منزلت و کمال با آنان قابل مقایسه نبود.
چگونگی شکل گرفتن نطفه حضرت زهرا(س)
شخصیت والای حضرت زهرا(س)از فضائل بلندی برخوردار است که برخی از آنها مخصوص خود آن حضرت است و به تعبیر دیگر جزء خصایص فاطمیّه به شمار میرود، یعنی فضیلتهای مخصوص به او که برای اوّلین بار و آخرین بار در مورد حضرتش رخ داد.
از میان آن فضیلتها، آنچه که تمام ناقلان حدیث از شیعه و سنّی گفتهاند موضوع کیفیّت شکلگیری نطفهی آن حضرت است، اینک ما یکی از آن احادیث را برای آگاهی شما خوانندگان عزیز بیان میداریم.
جبرئیل امین(ع) بر رسول خدا(ص) نازل شد و عرض کرد یا محمّد، خداوند متعال سلام میرساند و به تو فرمان میدهد که به مدّت چهل روز از همسرت خدیجه دوری گزین.
این موضوع بر حضرتش بسیار گران آمد، چون به او علاقه زیادی داشت ولی فرمان خدا باید انجام شود، به دنبال این فرمان به مدّت چهل روز از آن خانهی عشق و محبّت و صمیمیّت فاصله گرفتند، روزها روزه و شبها را به عبادت پرداختند و به وسیله عمّار یاسر به خدیجه پیغام فرستادند که گمان نکند دوری از او از روی بیاعتنایی است، بلکه به دستور پروردگار است و این موضوع را خیر بداند، زیرا خداوند متعال هر روز بر فرشتگان خود به او مباهات میکند.
پیغام دادند: خدیجه! چون شب فرا رسید در را ببند و استراحت کن و من در خانهی فاطمه بنت اسد هستم. خدیجه هم که از روز اوّل سراپا تسلیم بود، این فرمان را با جان پذیرفت ولی آتش فراق محبوب هر روز بیشتر از روز پیش او را میسوزاند و متأثّر میکرد، چون چهل روز شد جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! پروردگار متعال تو را سلام میرساند و میفرماید، خود را برای پذیرش تحفه و هدیّه پروردگار آماده ساز.
پیامبر(ص) فرمودند: جبرئیل! تحفهی پروردگار چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: من نمیدانم.
در این بین که رسول خدا با جبرئیل سخن میگفتند، میکائیل فرود آمد و با او طَبَقی بود که روی آن با دستمالی از حریر پوشیده بود، آن طَبَق را پیش روی پیامبر(ص) گذاشت و گفت: ای محمّد! پروردگارت به تو فرمان میدهد که با این طعام افطار کنی؟
علی ابن ابیطالب(ع) میفرماید: هر شب وقتی پیامبر(ص) میخواست افطار کند، دستور میداد که در را باز بگذارم تا هر کس میخواهد افطار کند بیاید و مهمان آن حضرت شود، ولی آن شب مرا پشت در نشاندند و فرمودند: ای پسر ابوطالب! این طعامی است که جز من به دیگری حرام است. حضرت علی(ع) فرمودند من پشت در نشستم و پیامبر(ص) با غذا تنها ماند، وقتی پارچهی حریر را برداشتند، خوشهای از خرمای تازه و خوشهای انگور بود، پیامبر(ص) از آن غذا میل فرمودند و آب نیز نوشیدند، دست خود را دراز کردند و جبرئیل بر دست آن حضرت آب میریخت و میکائیل میشست و اسرافیل خشک میکرد. سپس بقیهی غذا همراه ظرف به آسمان برده شد.
رسول خدا(ص) برای نماز برخاستند ولی جبرئیل عرض کرد امشب نماز بر تو حرام است تا به منزل خدیجه بروی و با او بیامیزی زیرا خداوند عزّوجلّ قسم خورده است که امشب از صُلب تو فرزندی پاک و پاکیزه بیافریند و حضرتش به سرعت به سوی منزل خدیجه آمدند.
خدیجه میگوید: به تنهایی انس گرفته بودم و چون شب میشد، سر خود را میپوشاندم و پرده را میافکندم و در را میبستم و نماز به جای میآوردم و چراغ را خاموش کرده، در بستر میآرمیدم.
چون آن شب فرا رسید، بین خواب و بیداری بودم که پیامبر(ص) آمدند و در را کوبیدند، صدا زدم کیست در را میزند؟ دری که جز محمّد حق کوبیدن آن را ندارد؟
رسول خدا(ص) با لحن زیبا و دلنشین خود فرمودند: خدیجه! در را باز کن، من محمّدم. خدیجه با شادمانی در را باز کرد، پیامبر(ص) وارد شدند، هرگاه حضرتش به خانه میآمدند ظرف آبی میخواستند، وضو میگرفتند و نماز کوتاهی میخواندند و سپس به کارهای جاری منزل میپرداختند ولی آن شب نه ظرف آب خواستند و نه برای نماز خواندن آماده شدند، بلکه بلافاصله به بستر من آمدند، پس سوگند به آن کسی که آسمان را برافراشت و آب را جاری کرد که آن شب رسول خدا از من دور نشد، مگر اینکه سنگینی حمل فاطمه(س)را در خود حس کردم.
در این حدیث شریف، نکات بسیار جالبی وجود دارد، ابتدائاً حضرت مأمور میشوند چهل روز از همسرشان جدا شوند، و روزها روزه بگیرند و شبها را به عبادت سپری کنند، و سپس در آخرین شب، افطار آن حضرت از مائدهی آسمانی است که با غذاهای عالم طبیعت بسیار متفاوت است و تنها در شکل و صورت ظاهری شاید شباهت دارد و بلافاصله نطفه در صلب مبارک آن حضرت شکل گرفته و مأمور به انتقال نطفه به رحم حضرت خدیجه شدند.
این حدیث را با مختصر تفاوتی دانشمندان اهل سنّت نیز نقل کردهاند از جمله:
۱ـ خوارزمی در مقتل الحسین، صفحه ۶۳
۲ـ ذهبی در اعتدال، ج ۲ صفحه ۲۶
۳ـ تلخیص المستدرک، ج ۳ صفحه ۱۵۶
۴ـ عسقلانی در لسان المیزان
احادیث زیادی در این مورد با اختلاف کمی در الفاظ وجود دارد و ما به نقل یکی از آن احادیث که به طور مکرّر از راویان مختلف نقل شده بسنده میکنیم.
ابن عبّاس میگوید: عایشه بر رسول خدا(ص) وارد شد و دید پیامبر خدا(ص) فاطمه(س)را میبوسد، عرض کرد: آیا فاطمه را دوست دارید؟ فرمود: آری به خدا تو نیز اگر میزان محبّت مرا به او میدانستی محبّتت به فاطمه زیادتر میشد چون آن شبی که مرا به آسمان چهارم بردند… تا آن که میفرماید: در آن هنگام به من خرمای تازهای که نرمتر از کَره و معطّرتر از مشک و شیرینتر از عسل بود دادند. خرما را خوردم و آن خرما به صورت نطفه درآمد چون به زمین آمدم و با خدیجه همبستر شدم، او فاطمه را حامله شد، پس فاطمه حوریهای است به صورت انسان و هر وقت مشتاق بهشت شوم فاطمه را میبوسم.
این حدیث با الفاظ مختلف نقل شده و از جمله افرادی که نقل کردهاند عبارت است از: ۱- تاریخ خطیب بغدادی ج ۵/۸۷، ۲- خوارزمی در «مقتلالحسین»، صفحه ۶۳، ۳ـ ذهبی دمشقی در «میزان الاعتدال»، ج ۱/۳۸، ۴ـ زرندی در «نظم درر السمطین»، ۵- عسقلانی در «لسان المیزان»، ج ۵/۱۶۰، ۶ـ قندوزی در «ینابیعالموده»، ۷ـ محبّالدین طبری در «ذخایرالعقبی» صفحه ۴۳.
روایان این حدیث، عایشه و ابن عبّاس و سعید بن مالک و عمر بن خطاب است.
فرقی که این احادیث با حدیثی که قبلاً نقل کردیم دارد این است که در اینجا سخن از معراج است و اینکه آن حضرت در شب معراج از آن میوه میل فرمودند و… از طرفی معراج پیامبر(ص) در سال سوم بعثت بوده و ولادت حضرت فاطمه(س) در سال پنجم بعثت.
این مشکل را میتوان این گونه حل کرد به طوری که بین این دو دسته از روایات ناسازگاری نباشد یا اینکه بگوییم پیامبر اکرم(ص) بیش از یک بار به معراج رفتهاند همانطوری که در کتاب شریف کافی در ضمن حدیثی بیان شده است و بدین ترتیب آن معراج که در سال سوّم بوده و به دنبال آن مطالبی در میان مردم مکّه مطرح شده با آن معراج که در آن، خرمایی میل فرمودند و… فرق دارد.
یا اینکه بگوییم ولادت حضرت فاطمه(س) نیز در سال سوم بعثت و پس از همان معراج اوّلیّه بوده است.
خوانندگان محترم توجه دارند این گونه اختلافها در نقل این قبیل مسایل از صدر اسلام که تا به حال بیش از سیزده قرن میگذرد و راویان آن روز نیز همه افراد منضبط و دقیق که ریز مطالب را بدون کم و زیاد نقل کنند، نبودهاند تازه این مربوط به راوی اوّل بوده، راویان بعدی نیز این گرفتاری را داشتهاند. بدین ترتیب طبیعی است که اختلافاتی در نقل حدیث وجود خواهد داشت، ولی وقتی راویان زیادی نقل کردهاند، اصل مطلب و عصارهی سخن که محتوای همهی آن احادیث است، قابل انکار نخواهد بود.
حضرت فاطمه(س) قدم به این دنیا می گذارد
در اینکه ولادت آن حضرت در چه سالی رخ داده است اختلاف مختصری بین راویان و محدّثان وجود دارد که نقل آنها خیلی برای خوانندگان ما مفید نخواهد بود و اگر محقّقی بخواهد در این زمینه تحقیق نماید راه باز است و کتابهای گوناگون از همه طبقات مسلمانان موجود است.
به هر حال به طوری که طبری در «ذخائرالعقبی» و دیگران نقل میکنند، حضرت خدیجه میفرماید:
چون ولادت فرزندم نزدیک شد به سراغ قابلههای قریش فرستادم، ولی چون همسر محمّد(ص) بودم آنها اعتنایی نکردند، در همین هنگام چهار زن بر من وارد شدند با جمال و زیبایی و نورانیتی وصف نشدنی، یکی از آنها گفت که من مادر تو «حوّا» هستم و دیگری گفت من آسیه ام و سوّمی گفت من امّکلثوم، خواهر حضرت موسی هستم، چهارمی گفت من مریم هستم، ما آمدیم تا در زایمان فرزندت به تو کمک کنیم.
در آن موقع سرور زنان عالم به دنیا آمد، روی زمین به سجده افتاد و… محدّثان و راویان اخبار چنین گفتهاند که هرگاه خدیجه فرزندی به دنیا میآورد، او را به دایه میداد تا از شیر او بنوشد ولی در مورد حضرت زهرا(س)، خودش این کار را به عهده گرفت، و شیر او کاملاً فرزندش را سیراب مینمود.
نامگذاری
گرچه نامگذاری طفل هنگام تولّد از سنّتهای خدای متعال است و هر قوم و گروهی طبق نامهای معمول در جامعهی خود برای فرزندانشان نامگذاری میکنند، امّا در میان اولیاء الله نامگذاری از اهمیّتی ویژه برخوردار است و این امر خالی از حقیقت نبود، چون انسان به اسم خوانده میشود، بسیار فرق است بین اسم نیکو و اسم زشت و قبیح.
نوع اسم در خود صاحب نام و شنونده تأثیر میگذارد، خداوند در مورد همسر عمران میفرماید، فرزند دختری را زایید و میگوید اسم او را مریم نامیدم. خدای سبحان نام پیامبرش یحیی را قبل از اینکه نطفهی او منعقد شود، در رحم مادرش انتخاب مینماید، چون زکریّا از پروردگارش درخواست میکند و میگوید: فَهَب لى مِن لَّدُنک وَلِیًّا، یَرِثُنى وَ یَرِثُ مِنْ ءَالِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا، یَازَکرِیَّا إِنَّا نُبَشرُک بِغُلَمٍ اسمُهُ یحْیى لَمْ نجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سمِیًّا (سوره مریم آیه ۵ -۷) یعنی پروردگارا برایم یاور و جانشینی قرار ده که وارث من و آل یعقوب باشد و او را مورد رضایت خویش قرار ده. ای ذکریّا بشارت باد تو را به فرزندی به نام یحیی، ما پیشتر این نام را برکسی ننهادیم.
اگر دقّت بفرمایید از جملهی «ما قبلاً این نام را بر کسی ننهاده بودیم» استنباط میشود که اسامی اولیای خدا، از سوی خدا تعیین میشود و این کار را به والدین واگذار نمیفرماید.
حال که این موضوع را دانستیم، به سراغ تعداد زیادی از احادیث میرویم که در آن، نامهای این بانو و نیز علّت نامگذاری روشن گردیده، یعنی اگر فاطمه(س) نامیده شده این کار به علت مناسبتهایی بوده و سنخیّتی که بین اسم و مسمّی مورد عنایت واقع شده است، این احادیث تأکید کنندهی ادعای ماست.
امام صادق میفرماید: برای حضرت فاطمه(س) نزد خدای عزّوجل نُه نام وجود دارد: ۱ـ فاطمه، ۲ـ صدّیقه، ۳ـ مبارکه، ۴ـ طاهره، ۵ـ زکیّه، ۶ـ راضیه، ۷ـ مرضیّه، ۸ـ محدَّثه، ۹ـ زهرا[۳].
فاطمه(س)
در اینکه چرا آن حضرت را «فاطمه» نامیدند، روایات زیادی از معصومین(ع)رسیده و در آن روایات سبب نامگذاری آن حضرت را به این نام، بیان فرمودهاند:
۱ـ در جلد دهم بحارالانوار از امام باقر روایت شده که فرمودند: چون آن حضرت متولّد شد، خدای متعال فرشتهای را مأمور کرد که نام فاطمه را بر زبان پیامبر(ص) جاری سازد، پس او را فاطمه نامید، سپس پروردگار فرمود: من تو را با دانش از شیر بازگرفتم، از ناپاکی بازداشتم، سپس امام باقر(ع) فرمودند: والله خدای متعال آن بانو را از علم، پُر ساخت و در میثاق (یعنی روز عهد و پیمان) از ناپاکیهای زنان محفوظ نگاه داشت.
۲ـ از امام هشتم(ع) و همچنین از امام جواد(ع) نقل شده که فرمودند: شنیدیم از مأمون از پدرش او از مهدی… و او از جدّش نقل کرد که ابن عبّاس به معاویه گفت آیا میدانی چرا فاطمه «فاطمه» نامیده شد؟ گفت نه. گفت چون خدا او و شیعیانش را از آتش جدا کرد. شنیدم که رسول خدا(ص) اینچنین فرمود.
۳ـ امام صادق(ع) فرمودند: آیا میدانید تفسیر کلمه فاطمه چیست؟ راوی گفت عرض کردم که ای سرور من! مرا به تفسیر آن آگاه کن. فرمود: یعنی شرّ و بدی در وجود او راه ندارد. سپس فرمود: اگر برای همسری او علی(ع) نبود، تا قیامت از آدم گرفته تا فرزندانش کسی همشأن او پیدا نمیشد.
این حدیث را بسیاری از علمای اهل سنّت هم نقل کردهاند از جمله ابن شیرویه دیلمی از امّسَلمه که گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: اگر خدا علی را خلق نمیکرد، برای فاطمه همشأنی نبود، این مطلب را خوارزمی در مقتلالحسین و ترمذی در مَناقب و مناوی در کنوزالحقایق و قندوزی در ینابیع المودَه از امّسلمه و از عبّاس، عموی پیامبر(ص) نقل کردهاند.
این تفسیر برای کلمهی «فاطمه» که خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ دور داشته است با عبارات مختلف، در روایاتی که از اهل سنّت نقل شده به حدّ «تواتر» رسیده است و ما برای رعایت اختصار تنها به یک حدیث بسنده کردیم.و امّا آنچه که از امام باقر(ع) نقل کردیم که فرمودند: والله لقد فطمها الله تبارک و تعالی بالعلم و عن الطمث بالمیثاق خداوند آن حضرت را از دانش مملوّ ساخت و در «میثاق» از ناپاکیهای زنانه محفوظ نگاه داشت.مقصود از کلمهی میثاق در اینجا همان «عالم ذَر» و روز «اَلَسْت» و روز عهد و پیمان خداوند متعال از بندگان است، خداوند متعال در قرآن میفرماید: زمانی که پروردگار از پشت آدمیان، فرزندان آنها را برگرفت و آنان را بر خویشتن گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا، عالمان و محدّثان شیعه روایات زیادی در موضوع «عالم ذَر» و در اینکه انبیاء و اولیاء خدا در آن روز و آن عالَم مورد خطاب خداوند قرار گرفته و عنایات خاصّی را به آنان فرمود، بسیار است.
۴ـ یکی دیگر از روایاتی که در مورد سبب نامگذاری آن حضرت به «فاطمه» به ما رسیده این است که امام صادق(ع) فرمودند: آن حضرت را فاطمه نامیدند، زیرا مخلوقات از شناخت مقام آن حضرت ممنوع شدهاند.
از این فرمایش چنین به دست میآید که مقام آن حضرت آنقدر بالا و والاست که دست هر کس به حریم معرفت آن حضرت نمیرسد.
عظمت و بلندی مقام آن حضرت را در آینده ضمن بحثهای دیگر اشاره میکنیم و سپس برای خوانندگان عزیز روشن میشود که شناخت مقام حضرتش کار سادهای نیست.
۵ـ در روایت دیگری امام(ع) میفرماید: آن حضرت را فاطمه نامیدند، زیرا امید اقوام و گروهها از رسیدن به جانشینی پیامبر(ص) با آمدن آن حضرت قطع شد.
بدون تردید پس از آنکه اسلام گسترش یافت و گروه گروه مردم جزیره العرب و مناطق دیگر به آن جذب شدند، برخی از افراد یا اقوامی که گرایش آنان به اسلام و پیامبر(ص) به طمع دستیابی به جانشینی حضرتش بود، با آمدن و ولادت حضرت فاطمه(س) امیدشان قطع شد، زیرا جانشینان پیامبر(ص) و ادامهدهندگان راه آن حضرت را همسر و فرزندان حضرت فاطمه(س) به عهده گرفتهاند.
صدّیقه
صدّیقه یعنی بسیار راستگو. «صدّیق» صیغهی مبالغه است و این کلمه، از کلمهی «صدوق» رساتر است. یعنی کسی که فراوان راست میگوید یا گفتهاند صدّیق کسی است که در راستگویی کامل است و کسی است که هرگز دروغ نمیگوید و همچنین کسی است که سخن خود را با عمل خود تصدیق میکند یا نیکوکار است یا دائمالتّصدیق که از او دروغ شنیده نشده است. یا به گفتهی صاحب تاجالعروس، لغتشناس معروف، کسی است که قول و اعتقاد خود را تصدیق میکند و راستگویی خود را با عمل و کردار، محقّق میسازد و نیز گفتهاند صدّیق کسی است که آنچه خدا به او فرموده و به انبیای خود امر نموده است تصدیق میکند و در وحی پروردگار نسبت به انبیاء، هیچگاه گرفتار شکّ و تردید نمیشود و این معنی فرمودهی پروردگار را تأیید میکند که میفرماید: وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ أُولَئک هُمُ الصّدِّیقُونَ (سوره حدید آیه ۱۹). یعنی کسانی که به خدا و پیامبران او ایمان آوردند، به درستی که آنان صدّیقان هستند.
آنچه گفتیم ترجمهی کلمهی صدّیق بود ولی آنچه از روایات و آیات استفاده میشود این است که مقام و مرتبهی صدّیقین در ردیف انبیاء و شهداست و آنان درجهی مخصوص و حساب خاصّی خواهند داشت، این مطلب را آیات بسیاری از قرآن روشن میکند از آن جمله: وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقًا(سورهی نساء آیه ۶۹).
یعنی آنان که خدا و پیامبر(ص) را اطاعت کنند، پس یقیناً همراه کسانی هستند که خدا به آنان نعمت بخشیده است مانند انبیاء و صدّیقان و شهداء و صالحان و اینان چه خوب همنشینانی هستند.
در آیه ی دیگر میفرماید: (وَ اذْکُرْ فى الْکِتَبِ إِبْرَهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَّبِیاًّ (سورهی مریم، آیه ۴۱) یعنی ابراهیم را در کتاب خدا به یاد آر، به درستی که وی صدّیق و پیامبر بود.
و همچنین در این آیه: وَ اذْکُرْ فى الْکِتَبِ إِدْرِیس إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَّبِیًّا (سورهی مریم آیهی ۵۶) یعنی احوال ادریس را در کتاب خدا یاد کن که او شخصی صدّیق و پیامبر خدا بود.
و نیز در این آیه: (مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ (سورهی مائده آیهی ۷۵). یعنی و مسیح پسر مریم، پیامبری بیش نبود که پیش از او پیامبرانی آمدهاند و مادرش هم زنی صدّیقه بود.
در تفسیر این قسمت از آیه که میفرماید: وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ و مادرش صدّیقه، گفته شده است که وی را صدّیقه نامیدهاند چون آیات الهی را تصدیق کرد، و نیز منزلت فرزند خود را پذیرفت و آنچه دربارهی این فرزند به او خبر داده شد قبول کرد، خداوند نیز این موضوع را تایید میفرماید: و صدّقت بکلمات ربّها، کلمات پروردگارش را تصدیق نمود.
پس از ذکر این آیات و اقوال، شاید برای ما امکانپذیر باشد که دریابیم تصدیق نمودن خدا و انبیای وی و کتب آسمانی و احکام شرعی گاهی به زبان است بدون عمل، مثلاً گاهی انسان با زبان تصدیق میکند که خدا او را میبیند ولی باز هم نافرمانی میکند و میداند که حقّ تعالی مالی را بر او واجب کرده است، درصدد پرداختن آن برنمیآید و باور دارد که خدا شرابخواری و زنا و ربا را حرام کرده است، با وجود این باور، از ارتکاب این اعمال باکی ندارد، لذا میتوان گفت که او در مقام زبان، تصدیق و باور کرده است و عمل وی مویّد قول و باورش نیست و به عبارت دیگر تصدیق او به درجهی مطابقت قول و فعل، یا اعتقاد و عمل نرسیده است. لکن صدّیقان کسانی هستند که به حق معتقدند و به آن ایمان دارند و در پرتو آن اعتقاد عمل میکنند، تعداد این گونه افراد اندک است در هر زمان و مکان.
اگر کسی به تعریفهایی که برای صدّیق گفتیم توجه داشته باشد و آنها را با اعمال مردم مقایسه نماید، خواهد دید که تعداد صدّیقان بسیار بسیار کم است و در زمان ما جز وجود مقدّس امام زمان حضرت بقیّه الله روی دیگری نمیتواند انگشت بگذارد.
با آنچه گفتیم روشن میشود که سرور زنان عالم، حضرت صدّیقه کبری(س) به مرتبهی صدّیقین رسیده بود و رسول خدا(ص) او را صدّیقه نامیدند و در کتاب ریاضالنضّره و برخی کتب دیگر از آن حضرت نقل شده که به حضرت علی(ع) فرمودند، سه چیز به تو داده شده که به هیچ کس حتّی به من داده نشده است:
۱ـ تو داماد کسی مانند رسول خدا هستی و من داماد کسی نیستم که همچون پدرزن تو باشد.
۲ـ همسر صدّیقهای چون دختر من به تو داده شده است که من چنین همسری ندارم.
۳ـ به تو فرزندانی مانند حسن و حسین(ع) عنایت شده است در حالی که من پسرانی مانند آنان ندارم، لکن شما از من هستید و من از شمایم.
مفضّل بن عمر نقل میکند که از امام صادق(ع)پرسیدم چه کسی فاطمه(س)را غسل داد؟ فرمودند: امیرالمؤمنین(ع)، گویی این مطلب بر من سنگین آمد، فرمودند: مثل اینکه بر تو گران آمد؟ عرض کردم آری فدایت شوم. فرمود: قبول این مطلب بر تو دشوار نباشد، زیرا جدّهام فاطمه(س)صدّیقه بود و کسی جز صدّیق لایق نیست که صدّیقه را غسل دهد. آیا نمیدانستی که مریم را کسی جز عیسی(ع) غسل نداد؟
مبارکه
«برکه» از نظر لغت به گفتهی صاحب کتاب تاجالعروس یعنی رشد و سعادت و افزایش، راغب اصفهانی در کتاب مفرداتالقرآن میگوید: جایی که خیر الهی آن قدر باشد که قابل شمارش و اندازهگیری نباشد و به گونهای که هر کس در آن بنگرد فزونی محسوس در آن خیر ببیند، گویند در آن برکت بوده و آن مبارک است.
خداوند تبارک و تعالی انواع برکات را نصیب حضرت فاطمه زهرا(س)فرمود، و نسل رسول خدا(ص) را از ایشان قرار داده در حالی که این بانوی بزرگوار پس از شهادت بیش از دو پسر و دو دختر باقی نگذارد. پسرانش حضرت امام حسن و امام حسین(ع) و دخترانش حضرت زینب و امّکلثوم بودند و در واقعه کربلا فرزندان امام حسین(ع) کشته شدند و جز یک فرزند پسر از امام حسین به نام علی ابنالحسین زینالعابدین(ع) باقی نماند. و از اولاد امام حسن(ع) هفت نفر (بنا به قولی) و از حضرت زینب دو پسر کشته شدند و امّا امّکلثوم فرزندی نداشت.
بعد از واقعهی کربلا حوادث تکرار شد و جنایتها و کشتارها نسبت به فرزندان رسول خدا(ص) و فاطمه زهرا(س)ادامه داشت، از واقعهی حرّه[۴] تا ماجرای زید فرزند امام سجاد(ع) و سپس فاجعهی فخّ [۵] و تار و مار کردن و از بین بردن علویان در زمان امویان.
در زمان بنی عبّاس نیز نابود کردن و کشتن فرزندان حضرت فاطمه(س)ادامه داشت، در کتاب مقاتل الطالبیّین نوشتهی ابوالفرج اصفهانی برخی از این حوادث را میتوان یافت.
مبارزه با خاندان رسول خدا و فرزندان حضرت فاطمهی زهرا(س)تا دو قرن ادامه یافت، تا آن هنگام که امام حسن عسکری(ع)یازدهمین پیشوای شیعیان مسموم و شهید شدند. و همچنین نباید فراموش کرد کشتار صلاحالدّین ایّوبی را که دست کمی از عبّاسیان در ریختن خون خاندان رسول خدا(ص) و همچنین پیروان آنان نداشت و در مغرب عربی آنچنان فرزندان رسول خدا را قتل عام کرد که از شرح آن لرزه بر اندام انسان میافتد.
با تمام این تفاصیل، خدای متعال، برکت را در نسل فاطمهی زهرا(س) قرار داد و این بانوی بزرگ را منبع خیر کثیر معرّفی نمود.
فخر رازی در تفسیر سورهی کوثر در ذیل آیهی انّا اعطیناک الکوثر، ما به تو «کوثر» عنایت کردیم، میگوید: مقصود از کوثر که به معنی خیر زیاد ترجمه شده است، فاطمهی زهراست و همچنین طبرسی در تفسیر مجمعالبیان در ذیل این کلمه میگوید مراد از کوثر نسل و فرزند زیاد است. گفتنی است که از فاطمهی زهرا(س) و اولاد او، نسل رسول خدا(ص)آنچنان فزونی و فراوانی یافت که تعدادشان را نتوان شماره کرد و این برکت تا قیامت نیز ادامه خواهد داشت.
برای روشن شدن این مطلب، بهتر است به شأن نزول سوره ی مبارکه ی کوثر توجه کنید:
وقتی یکی از فرزندان پسر رسول خدا از دنیا رفت، یکی از کافران، پیامبر(ص) را سرزنش کرد و گفت: محمّد بدون نسل شد و زمانی که او از دنیا برود یاد و برنامهی او از بین میرود. این نکته را بدان جهت گفت که فکر میکردند نسل هر انسانی از طریق فرزند پسر گسترش مییابد و اعتقاد مردم آن زمان همین بود، زیرا میگفتند فرزندان ما، فرزندان پسرهای ما هستند، ولی نوههای دختری ما فرزندان پدر پدرشان هستند نه فرزندان ما، وقتی آن کافر، پیامبر(ص) را سرزنش کرد و حضرت ناراحت شدند خداوند متعال این سوره را نازل فرمود تا به رسولش آرامش بخشد، گویی پروردگار به وی تسلّی میدهد که اگر امروز پسرت از دنیا رفت، ولی خداوند به جای آن، فاطمه را به تو بخشید، گرچه او فقط یک نفر است، ولی خداوند متعال، نسل آن یک نفر را زیاد میکند و در مقابل، نسل آن کافر و دیگر دشمنان تو را قطع خواهد کرد.
این مطلب را امروز به راحتی میتوان باور کرد زیرا جهان امروز، مخصوصاً منطقه خاورمیانه و قارّهی هند و آفریقا و… از فرزندان حضرت فاطمهی زهرا(س)پُر است که آنان از طریق حضرت فاطمه(س)، فرزندان رسول خدا(ص) میباشند.
به طوری که آمارها نشان میدهد، در عراق یک میلیون و در ایران حدود سه میلیون و در مصر پنج میلیون و در الجزایر و تونس و لیبی تعداد بسیار زیادی و در اردن و سوریه و لبنان و سودان و جزایر خلیج فارس و عربستان میلیونها و در یمن و هند و پاکستان و افغانستان و اندونزی حدود بیست میلیون سیّد از اولاد و نسل فاطمهی زهرا(س)یعنی فرزندان رسول خدا(ص) زندگی میکنند، کمتر کشور اسلامی است که در آن از نسل صدّیقهی طاهره(س) نباشد.
امروزه کلّ جمعیت سادات به ۳۵ میلیون نفر میرسد که اگر آمارگیری صحیح انجام گیرد از این مقدار افزونتر خواهد بود، این تعداد فرزندان رسول خدا(ص)، از نسل حضرت علی و حضرت فاطمهی زهرا(س) هستند و در میان آنان امرا و وزراء و علماء و نویسندگان و شخصیتهای مبارز و افراد مطرح و مهمّ بسیار دیده میشوند و جالب آن است که مراجع بزرگ شیعه و پرچمداران مکتب اهل بیت(ع) بیشتر از این تیره و تبار هستند.
بعضی از این تبار سنگین به این انتساب افتخار میکنند و بدان میبالند و بعضی عنایتی به این شرافت ندارند. برخی به طریق اهل بیت(ع) عمل میکنند و برخی بر خلاف مذهب اهل بیت(ع).
جای تعجب است که پارهای از مسلمانان از این که فرزندان علی(ع) و فاطمه(س) را به پیغمبر اکرم(ص) نسبت دهند و آنان را فرزندان رسول خدا بدانند، هراس دارند و این انتساب را دروغ میپندارند، آنان با این تفکر، جنگ بسیار سختی را آغاز کرده اند و با این طرز فکر و انکار این حقیقت که فرزندان فاطمه زهرا(س) و فرزندان رسول خدایند، خون افراد زیادی را ریختند.
چه بسیار خونهای مردمان شریفی که به دست افراد ناپاکی چون حجّاج و منصور دوانیقی و هارونالرشید و کسانی که پا جای پای آنها گذاشتند ریخته شد.
بد نیست به داستان زیر توجه نمایید:
در کتاب بحارالانوار ج ۴۳ صفحه ۲۲۹، از عامر شعبی نقل شده که میگوید: شبی حجّاج بن یوسف مرا احضار کرد ترسیدم، برخاستم وضو گرفتم و وصیّتهای خود را به خانوادهام نمودم و نزد او رفتم، دیدم در برابرش سفرهای چرمین گسترده و شمشیری عریان در کنار آن نهاده است. سلام کردم پاسخ داد و گفت نترس که امشب و امروز در امان هستی، مرا پیش خود نشاند و فرمان داد مردی را که در غل و زنجیر بود آوردند، گفت این پیرمرد میگوید حسن و حسین پسران رسول خدایند باید بر این ادّعا برایم از قرآن دلیل بیاورد، اگر نه با شمشیر گردن او را میزنم، گفتم بهتر است که غل و زنجیر را بگشایید، اگر دلیل آورد آزاد خواهد شد و خواهد رفت والاّ این شمشیر نمیتواند آهن را ببرّد. بندها را گشودند وقتی به او نگریستم او را شناختم، دیدم سعید ابن حبیر است. اندوهگین شدم و با خود اندیشیدم که وی چگونه از قرآن دلیل خواهد آورد؟ حجّاج گفت بر آنچه ادّعا کردهای از قرآن دلیل بیاور وگرنه تو را گردن خواهم زد، سعید گفت لختی مرا مهلت بده، مجدداً حجّاج از وی خواست وی مدّتی مهلت خواست و آنگاه شروع کرد.
سپس آیه ۸۴ سوری انعام را خواند وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ یَعْقُوب کلاًّ هَدَیْنَا وَ نُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَ سلَیْمَنَ وَ أَیُّوب وَ یُوسف وَ مُوسى وَ هَرُونَ وَ کَذَلِک نجْزِى الْمُحْسِنِینَ، و ما (به او) بخشیدیم اسحاق و یعقوب را همه را هدایت کردیم و همچنین نوح را قبل از او (یعنی پیش از ابراهیم) هدایت نمودیم و از فرزندان ابراهیم، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون، و اینچنین، خوبان را پاداش میدهیم، سپس رو کرد به حجّاج و گفت، آیهی بعد را تو بخوان، حجّاج خواند: زکریّا و یحیی و عیسی، سعید گفت بس است از تو میپرسم به چه مناسبت خداوند در ضمن شمردن فرزندان حضرت ابراهیم(ع) نام حضرت عیسی(ع) را آورد، حجّاج پاسخ داد زیرا عیسی از فرزندان حضرت ابراهیم است. سعید گفت چگونه عیسی میتواند از فرزندان حضرت ابراهیم(ع) باشد حال آنکه او پدر نداشته است و عیسی فرزند مریم است که مریم از فرزندان ابراهیم است. پس در حالی که میتوان پسر دختر کسی را با چنین فاصلهی زمانی به او منسوب کرد، قطعاً حسن و حسین(ع) با وجود نزدیکی زمانی به پیامبر(ص) به علت اینکه پسران دختر رسول خدایند شایسته ترند به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده شوند.
حجّاج دستور داد تا به وی ده هزار دینار بدهند و فرمان داد تا او را به خانهاش برسانند. شعبی میگوید وقتی صبح شد با خود گفتم بر من واجب شد که به سراغ این پیرمرد دانشمند بروم و معانی قرآن را از او یاد بگیرم، زیرا تا به حال تصوّر میکردم معانی قرآن را میدانم، ولی حالا فهمیدم نمیدانم و او به مراتب از من آگاهتر است. رفتم و او را در مسجد دیدم، در حالی که آن دینارها را در پیش رویش گذاشته بود و تقسیم میکرد و به این و آن میداد و میگفت: اینها هم از برکت امام حسن و امام حسین(ع) است. اگر یک بار ما را دچار غم و غصه کنند، هزار بار ما را خوشحال مینمایند. به علاوه خدا و پیامبرش را هم از ما راضی میکنند.
ناگفته نماند که استدلال به قرآن برای اثبات اینکه امام حسن و امام حسین(ع) فرزندان پیامبرند، منحصر به آیه ۸۴ سورهی انعام نیست و در روایات ما مطالب زیادی در این زمینه گفته شده است، از جمله اینکه مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار از امام باقر(ع) نقل میکند که به فردی از دوستانشان به نام ابوالجارود گفتند: اینان چه میگویند درباره امام حسن و امام حسین؟ گفتیم اینکه آنان فرزندان پیامبر(ص) باشند قبول ندارند و به دنبال آن، حضرت به آیه ۸۴ سورهی انعام استدلال کردند و اضافه کردند: آیهی مباهله را که وقتی خداوند به پیامبر(ص) دستور داد با مسیحیان مباهله(یعنی بیان اعتقاد از هر طرف و نفرین و لعنت به طرف مقابل) کند آیه ۶۱ سوره آل عمران، میفرماید: به آنان بگویید ما پسرانمان و شما پسران خود را و… بخوانید، در این آیه از پسران پیامبر(ص) نام برده شد و حال آنکه جز امام حسن(ع) و امام حسین(ع) کسی نبود که بتواند پسر پیامبر(ص) باشد و باز به دنبال آن فرمودند: ای اباجارود آیهای از قرآن میآورم تا ثابت کنم که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از صُلب (پُشت) پیامبر(ص) هستند و کسی نمیتواند آن را رد کند، مگر کافر و فرمودند:
وقتی خداوند در سورهی نساء آیهی ۲۳ زنهایی که با انسان محرم هستند بیان میکند، میفرمایند: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ و بناتُکم یعنی حرام است بر شما مادرانتان و دخترانتان و دنباله آیه را خواندند تا رسیدند به جملهی «وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ» یعنی و زنهای پسران شما که از پُشت شما هستند، بدین ترتیب زنهای پسران هر مردی را بر او حرام کرده است، حالا تو از آنها بپرس آیا برای رسول خدا(ص) جایز است که با همسران امام حسن(ع) و امام حسین(ع)(بعد از طلاق یا فوت شوهر) ازدواج کنند؟ پس اگر بگویند بلی به خدا قسم دروغ گفتهاند و فاجر شدهاند و اگر گفتند نه، فهمیدهاند که والله امام حسن و امام حسین(ع) از پشت پیامبر(ص) هستند و حرام نیست بر مرد مسلمان، ازدواج با همسر فرزندش، مگر فرزندی که از صُلب و پشت او باشد.
روایات ما از فرمایشات پیامبر اکرم(ص) در کتابهای شیعه و سنّی، پر است از اینکه نسل پیامبر(ص) از طریق حضرت فاطمه زهرا(س)است.
پی نوشتها:
[۱]ـ تاریخ خطیب بغدادی، ج ۵/۸۶.
[۲]ـ استیعاب.
[۳]ـ بحارالانوار، ج ۱۰.
[۴]ـ واقعهی حرّه در زمان یزید رخ داد، بعد از جریان کربلا و کشته شدن امام حسین، یزید لشکر به مدینه فرستاد و مردم مدینه را قتل عام کرد.
[۵]ـ جریان فخّ در زمان هادی عبّاسی در مکّه رخ داد که یکی از فرزندان امام حسن به نام حسین قیام کرد و با جمع زیادی به دست لشکر خلیفه کشته شد.
ثبت دیدگاه