حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنج شنبه, ۲۹ شهریور , ۱۴۰۳ Thursday, 19 September , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 3752 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 1 تعداد دیدگاهها : 104×
15 فروردین 1399 - 1:06
شناسه : 30351
بازدید 77
0

فهرست نام های عربی با شروع حرف واو برای دختر و پسر در ادامه همین مطلب به همراه معنی آن گردآوری شده است. واحد : (پسرانه) ۱- آنکه در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است، یگانه، بی مثل، یکتا؛ ۲- از نامهای خداوند؛ ۳- (اعلام) ۱) واحد تبریزی، مولانا رجبعلی [۱۰۰۸ میلادی] […]

ارسال توسط :
پ
پ

فهرست نام های عربی با شروع حرف واو برای دختر و پسر در ادامه همین مطلب به همراه معنی آن گردآوری شده است.

واحد : (پسرانه) ۱- آنکه در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است، یگانه، بی مثل، یکتا؛ ۲- از نامهای خداوند؛ ۳- (اعلام) ۱) واحد تبریزی، مولانا رجبعلی [۱۰۰۸ میلادی] از شعرا و عرفای عصر شاه عباس بزرگ صفوی که بسیار مورد احترام و تکریم شاه مزبور بود. وی شعر می سرود و کتابی به نام کلید بهشت نیز تألیف کرد و سرانجام در اصفهان درگذشت؛ ۲) واحدالعین، اسماعیل بن سمیع اصفهانی [۱۲۷۷ میلادی] از بزرگان علمای معقول و از شاگردان ملاعلی نوری، از آثار اوست: شرح عرشیه ی ملاصدرا، حاشیه ی مشاعِر ملاصدرا و حاشیه ی شوراق ملاعبدالرزاق لاهیجی؛ ۳) میرزا لطف الله واحد شیرازی [سدهی ۱۴ قمری] میرزا لطف الله حمزوی، نقاش، قلمدان ساز و شاعر ایرانی، فرزند میرزا نصرالله مستوفی بود. در چهره پردازی، گل و مرغ، منظره سازی، تذهیب و گونه های مختلف طلاکاری استاد بود. خط نستعلیق را نیکو می نوشت و شعر نیز می سرود. قلمدانهای نفیسی از وی بر جا مانده است که تاریخ تهیه ی آنها بیشتر دهه ی دوم سده ی ۱۴ قمری است.

واحده : (دخترانه) (مؤنث واحد).

وادی : (پسرانه) ۱- (به مجاز) سرزمین؛ ۲- فضای ذهنی ای که برای چیزی تصور می شود؛ ۳- بیابان؛ ۴- فضا، مکان، جایگاه؛ ۵- (در قدیم) زمین میان دو کوه؛ دره؛ ۶- آب جاری فراوان، رود.

وارث : (پسرانه) ۱- (در فقه و حقوق) آن که مال، مِلک یا مقامی را از کسی به ارث می بَرَد؛ ۲- از نام‌ها و صفات خداوند، بدین معنی که پس از فنای خلایق او زنده می‌ماند و هر آن کس، هرچه را که در حیطه ی مالکیت خویش دارد به او بر می‌گردد؛ ۳- (در ادیان) نام زیارتی معروف که حضرت ابی عبدالله الحسین(ع) را بدان زیارت می کنند.

واقف : (پسرانه) ۱- آگاه، با خبر، مطلع؛ ۲- (در فقه، در حقوق) آن که مالش را برای استفاده در راه هدف عام المنفعه به موجب عقد خاصی اختصاص دهد؛ ۳- (در قدیم) مراقب، مواظب.

واله : (دخترانه) ۱- عاشق بی قرار، شیفته و مفتون؛ ۲- حیران، سرگشته، مبهوت؛ ۳- (در حالت قیدی) در حال شیفتگی. (اَعلام) واله/vāle/، [فرانسوی] ایالتی در جنوب سویس، نزدیک مرز فرانسه و ایتالیا.

والیه : (دخترانه) (مؤنث والی) (در قدیم) حاکم و پادشاه و سلطان (زن).

وانیا : (دخترانه) ملایم، آهسته (نسیم).

وجیه : (دخترانه) ۱- زیبا، خوشگل، وجیهه؛ ۲- دارای قدر و منزلت و محبوبیت نزد مردم.

وجیه الله : (پسرانه) ویژگی آنکه در نزد خداوند دارای قدر و منزلت و محبوبیت است.

وجیهه : (دخترانه) (مؤنث وجیه) زیبا، خوشگل (زن).

وحید : (پسرانه) ۱- یگانه، یکتا، بی نظیر؛ ۲- (در حالت قیدی) (در قدیم) جدا از دیگران، تنها؛ ۳- (اَعلام) ۱) وحید تبریزی: [قرن ۱۰ هجری] ادیب ایرانی، مؤلف مفتاح البدایع، در علم بدیع و رساله جمع مختصر؛ ۲) وحید دستگردی: [۱۲۵۹-۱۳۲۱ شمسی] شهرت ادیب و محقق ایرانی، ناشر مجلهی ادبی ارمغان و مصحح و ناشر خمسه ی نظامی، دیوان کمال الدین اصفهانی و دیوان باباطاهر. ۳) وحید قزوینی (= محمّد طاهر): [قرن ۱۲ هجری] مورخ و منشی ایرانی، وزیر شاه سلیمان صفوی، مؤلف تاریخ شاه عباس دوم به نام عباسنامه.

وحیدرضا : (پسرانه) از نام‌های مرکب، وحید و رضا.

وحیده : (دخترانه) (مؤنث وحید).

وسام : (پسرانه) مدال، نشان افتخار، نشان شایستگی.

وسیم : (پسرانه) (در قدیم) دارای نشان (زیبایی)، زیبا.

وسیمه : (دخترانه) (مؤنثِ وسیم) زنِ زیبا و نیک روی.

وصال : (پسرانه) ۱- رسیدن به فرد مطلوب و هم آغوش شدن با او؛ ۲- رسیدن به چیزی و به دست آوردن آن؛ ۳- (در تصوف) پیوند با خداوند و رسیدن به مرتبه ی فناء فی الله. ۴- (اَعلام) وصال شیرازی: (= محمّد شفیع) [۱۱۹۷-۱۲۶۲ قمری] شاعر، موسیقیدان و خوشنویس ایرانی، از مردم شیراز، دیوان شعرش چاپ شده است. او بخشی از منظومه ی نیمه تمام شیرین و فرهاد وحشی بافقی را سرود.

وفا : (پسرانه) ۱- پایدار بودن در قول و قرار، تعهد دوستی یا عشق؛ ۲- (در قدیم) دوستی، رفاقت؛ ۳- (اَعلام) میرزا محمّد حسینی فراهانی متخلص به «وفا» از شعرای معروف اوائل قرن ۱۳ هجری و عموی قائم مقام فراهانی.

وفادار : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) آن که یا آنچه به تعهد، دوستی و عشق پای بند باشد، با وفا.

ولی : (پسرانه) ۱- پدر یا مادر یا کفیل خرج کودک؛ ۲- (در فقه، در حقوق) آن که بر طبق قانون اختیار تصمیم گیری در مورد دیگری دارد؛ ۳- (در ادیان) دارنده ی بالاترین مقام در دین پس از پیامبر اسلام(ص)؛ ۴- (در قدیم) دوست؛ ۵- (در تصوف) آن که در سلوک به نهایت رسیده است، عارف و اصل؛ ۶- (اَعلام) از القاب حضرت علی(ع).

ولی الله : (پسرانه) ۱- ولی خدا، دوست خدا؛ ۲- (اَعلام) از القاب حضرت علی(ع).

ولید : (پسرانه) ۱- (در قدیم) زاده، فرزند؛ ۲- (اَعلام) ۱) نام دو تن از خلیفه‌های اموی: ولید اول: خلیفه [۸۶-۹۶ قمری]. ولید دوم: خلیفه [۱۲۵-۱۲۶ قمری]؛ ۲) ولیدابن عتبه: [قرن اول هجری] امیر اموی، والی مدینه در زمان امام حسین(ع)؛ ۳) ولیدابن عقبه: [قرن اول هجری] برادر ناتنی عثمان خلیفه، والی کوفه در زمان او [۲۵-۲۹ قمری] از اشراف مکه، پدر خالدابن ولید سردار مسلمان.

وهاب : (پسرانه) ۱- (در قدیم) بسیار بخشنده؛ ۲- از نام‌ها و صفات خداوند.

وهب : (پسرانه) ۱- (در قدیم) بخشش، عطا؛ ۲- (اَعلام) ۱) وهب ابن عبدمناف: [قرن ۶ میلادی] پدر بزرگ مادری پیامبر اسلام(ص) و از بزرگان مکّه؛ ۲) وهب ابن عبدالله: [قرن اول هجری] از یاران امام حسین(ع) که در روز دهم محرم سال ۶۱ هجری در کربلا شهید شد؛ ۳) وهب ابن منیه: [۳۴-۱۱۴ قمری] مورخ ایرانی تبار یمنی مؤلف تیجان، قدیمی‌ترین کتاب درباره ی شاهان حمیر.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.