نام های عربی با شروع حرف ش

فهرست نام های عربی با شروع حرف شین برای دختر و پسر در ادامه همین مطلب به همراه معنی آن گردآوری شده است.

شاکر : (پسرانه) ۱- شکر کننده، سپاسگزار؛ ۲- (در قدیم) (در حالت قیدی) در حال شکرگزاری.

شاهد : (پسرانه) ۱- گواه، حاضر، مرد خوبروی؛ ۲- (در قدیم) (به مجاز) محبوب، خدای تعالی؛ ۳- (در تصوف) خداوند به اعتبار ظهور و حضور در قلب سالک؛ ۴- (در قدیم) (به مجاز) عالی، خوب، دلپذیر.

شاهده : (دخترانه) ۱- منسوب به شاهد؛ ۲- زیبارو؛ ۳- (به مجاز) محبوب و معشوق.

شبیب : (دخترانه) ۱- با ارزش و جوانمرد؛ ۲- (اَعلام) ۱) نام یکی از بزرگترین انقلابی‌ها که بر بنی امیه شورید؛ ۲) نام شیخ‌المشایخ جبل عامل (الماستد).

شُبَیر : (پسرانه) (تصغیر شبر)، ۱- به معنی شیر کوچک؛ ۲- (اَعلام) پیامبر اسلام(ص) امام حسین(ع) را در کودکی به این نام (شُبَیر) خوانده است.

شجاع : (پسرانه) ۱- آن که از چیزی یا کسی نمی ترسد، پردل و جرئت، دلیر؛ ۲- (اَعلام) (در نجوم) [= آبمار] یکی از صورت‌های فلکیِ نیم کُرهی جنوبی آسمان، که ستاره ی درخشان فَرد در آن قرار دارد.

شجاع الدین : (پسرانه) ۱- شجاع و دلیر در راه دین؛ ۲- (اَعلام) ۱) شجاع‌الدین خورشید لر: نخستین اتابک [حدود ۵۸۰-۶۲۰ قمری] و بنیانگذار سلسله ی اتابکان لر کوچک موسوم به خورشیدیان یا عباسیان؛ ۲) شجاع‌الدین محمود لر: اتابک لر کوچک [۷۳۰-۷۵۰ قمری] .

شراره : (دخترانه) ۱- شرار، پاره‌ای از آتش که به هوای پرد، جرقه، اخگر؛ ۲- (به مجاز) درخشش، روشنی.

شرافت : (دخترانه) ۱- حالتی در شخص که او را از ارتکاب رذایل باز می دارد؛ ۲- بزرگ منشی، بزرگواری.

شرف : (دخترانه) ۱- حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش‌های اخلاقی بوجود می آید، بزرگواری، افتخاری که از امری نصیب شخص می شود؛ ۲- برتری؛ ۳- (در احکام نجوم) محل یک سیاره در منطقه‌البروج که سیاره در آن محل تأثیری قوی دارد.

شرف الدین : (پسرانه) ۱- موجب آبروی و اعتبار دین و آیین؛ ۲- (اَعلام) ۱) محمودشاه اینجو: [قرن ۸ هجری] امیر فارسی و بنیانگذار سلسله ی اینجو، ملقب به شرف‌الدین، که به فرمان آرپاخان مغول کشته شد؛ ۲) شرف‌الدین طوسی، مظفرابن محمّد: [قرن ۵ و۶ هجری] ریاضیدان و اخترشناس ایرانی، مخترع اسطرلاب خطی معروف به عصای موسی و مؤلف کتابهایی در اسطرلاب و جبر؛ ۳) شرف‌الدین رامی: [قرن ۸ هجری] مشهور به حسین ابن محمّد تبریزی، شاعر و نویسنده ی ایرانی، مؤلف انیس‌العشاق و حدایق الحقایق، هر دو به فارسی؛ ۴) وصاف: [۶۶۳-۷۳۰ قمری] مشهور به شرف‌الدین عبدالله شیرازی، ادیب و مورخ ایرانی، مؤلف تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار، معروف به تاریخ وصاف، به زبان فارسی؛ ۵) شرف‌الدین علی یزدی: [قرن ۹ هجری] شاعر، نویسنده و مورخ ایرانی، مؤلف ظفرنامه، در تاریخ امیر تیمور و جانشینانش، حُلَل مُطَرّز، در باب معما، کتابی درباره ی انگشت شماری و مربع های وفقی و مجموعه‌ای از منشآت؛ ۶) شرف‌الدین فض الله قزوینی: [حدود ۶۶۰- حدود ۷۴۰ قمری] ادیب و شاعر ایرانی، مؤلف المعجم فی تاریخ ملوک عجم، معروف به تاریخ عجم، که یکی از نمونه‌های نثر فارسی مغلق است؛ ۷) شرف‌الدین مظفر: [قرن ۷ و۸ هجری] حاکم میبد یزد و بنیانگذار سلسله ی آل مظفر.

شرف نسا : (دخترانه) موجب آبرو،‌ حرمت و اعتبار زنان.

شریعت : (دخترانه) ۱- شرع؛ ۲- (در قدیم) طریقه، روش؛ ۳- (در اصطلاح) اقوال واعمال و احکامی است که حق تعالی به زبان پیامبر اسلام(ص) بر بندگان مقرر فرموده است و موجب انتظام امور معاش و معاد است.

شریعه : (دخترانه) ۱- شریعت؛ ۲- (در قدیم) محل در آمدن به آب، محل برداشتن آب از رودخانه و مانند آن.

شریف : (پسرانه) ۱- دارای شرف، ارجمند، بزرگوار، دارای ارزش و اعتبار، ارزشمند، خوب، عالی؛ ۲- (در قدیم) از نسل امامان شیعه، سید.

شریفه : (دخترانه) (مؤنث شریف).

شعله : (دخترانه) زبانه ی آتش، بخش گرم و نورانی آتش.

شفا : (دخترانه) ۱- بهبود، بهبود یافتن از بیماری؛ ۲- (در اصطلاح عرفانی) از میان رفتن بیماری دل به سبب تابش انوار ملکوتی است؛ ۳- (اَعلام) دایره المعارف عربی از ابن سینا، در زمینه ی منطق، علوم طبیعی، ریاضیات و الاهیات، که بیشتر آن به فارسی ترجمه شده است.

شفق : (دخترانه) نوری سرخ که تا مدتی پس از غروب خورشید از آسمان به زمین می تابد.

شفیع : (پسرانه) آن که تقاضای عفو و بخشش گناه کسی را از دیگری می کند، شفاعت کننده، شفاعت‌گر.

شفیع محمّد : (پسرانه) از نام‌های مرکب، شفیع و محمّد.

شفیعه : (دخترانه) (مؤنث شفیع).

شفیق : (پسرانه) مهربان، دلسوز.

شفیقه : (دخترانه) (مؤنث شفیق).

شقایق : (دخترانه) ۱- (در گیاهی) گلی سرخ رنگ؛ ۲- گیاهی یک ساله و علفی یا کاشتنی این گل که بیشتر در مزارع، دشت ها و دامنه‌های کوهستان می روید؛ ۳- کاسه بشکنک.

شکرالله : (پسرانه) ستایش خدا.

شکرانه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) ۱- سخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته می شود، یا عملی که برای سپاس انجام می شود، یا آنچه به عنوان هدیه برای قدردانی داده می شود؛ ۲- (در قدیم) (در حالت قیدی) به عنوان سپاسگزاری برای تشکر؛ ۳- شکرگزاری و حق شناسی.

شکور : (پسرانه) ۱- شکرکننده سپاسگزار؛ ۲- پاداش دهنده ی بندگان؛ ۳- از نام‌های خداوند.

شکیلا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل، زیبا + ا (پسوند نسبت))، منسوب به شکیل، خوشگل و زیبا.

شلاله : (دخترانه) ۱- آبشار؛ ۲- (در منابع عربی) شلال؛ ۳- (در ترکی) آبشار، فوّاره.

شمامه : (دخترانه) ۱- (در قدیم) رایحه و بوی خوش؛ ۲- گلوله ی خوشبو، دستنبو؛ ۳- (به مجاز) شخص یا چیز دوست داشتنی و خوشایند.

شمایل : (دخترانه) ۱- ظاهر کسی یا چیزی، شکل و صورت؛ ۲- (در قدیم) خویها، خصلت‌های نیکو و پسندیده؛ ۳- (در عرفان) اندک جذبه ی الهی را گویند که گاه هست و گاه نیست تا سالکِ مغرور، مغلوب شود.

شمس : (پسرانه) ۱- خورشید؛ ۲- (اَعلام) ۱) سوره ی نود و یکم از قرآن کریم دارای پانزده آیه؛ ۲) شمس تبریزی.

شمس الدین : (پسرانه) ۱- آفتاب دین؛ ۲- (اَعلام) ۱) شمس‌الدین آلب ارغو: (= آلب ارغوان) ششمین اتابک [۶۵۶-۶۷۲ قمری] از سلسله ی اتابکان لر بزرگ و جانشین برادرش تکله ابن هزار اسب؛ ۲) شمس‌الدین قراسنقر: [قرن ۷و ۸ هجری] از شاهان سلسله ی ممالیک مصر، که به مراغه تبعید شد و در همانجا درگذشت؛ ۳) شمس‌الدین محمّد کرت. نام دو تن از فرمانروایان آل‌کرت. اول شاه و بنیانگذار سلسله ی آل‌کرت [۶۴۳-۶۷۷ قمری] در شمال افغانستان، که در تبریز وفات یافت؛ دوم شاه [۷۲۹-۷۳۰ قمری] پسر و جانشین غیاث‌الدین کرت؛ ۴) شمس‌الدین میرک: (میرک بخارایی) [قرن ۸ هجری] فیلسوف و اخترشناس مسلمان، که بر برخی کتابهای علمی پیشینیان شرح نوشت، مانند شرح هدایت الحکمه ی اثیرالدین ابهری. شرح حکمت العین. ‌

شمس الله : (پسرانه) ۱- آفتاب خدا؛ ۲- (به مجاز) کسی که منور شده است به نور دین خدا.

شمس جهان : (دخترانه) (عربی ـ معرب فارسی) ۱- خورشید جهان، آفتاب گیتی؛ ۲- (به مجاز) زیبارو.

شمسه : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) ۱- نقش زینتی به شکل خورشید که در تذهیب، جواهر سازی، کاشی کاری و مانند آنها به کار می رود؛ ۲- نوعی پارچه؛ ۳- (در قدیم) خورشید؛ ۴- (به مجاز) عالیترین و بهترین فرد.

شمسی : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) ۱- (منسوب به شمس)، ۲- دارای شمس (خورشید)؛ ۳- (در قدیم) (به مجاز) سرخ رنگ.

شمه : (دخترانه) (عربی، شَمَّه) (در قدیم) بوی خوش.

شُمیلا : (دخترانه) قلب شده ی [پدیده آوایی در زبان مثل: دیوار و دیوال] شُمیرا و سمیرا.

شمیم : (دخترانه) (در قدیم) بوی خوش.

شمیمه : (دخترانه) (در قدیم) بوی خوش.

شمین : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (شم = بو، رایحه + ین (پسوند نسبت))، خوشبو.

شوقی : (پسرانه) (عربی ـ فارسی) (شوق + ی (پسوند نسبت)) ۱- ویژگی کسی که دارای میل و رغبت فراوان به چیزی دارد، کسی که دارای اشتیاق است؛ ۲- (اعلام) احمد شوقی [۱۸۶۸-۱۹۳۲ میلادی] شاعر مصری، ملقب به امیرالشعرا، تحصیلات خود را در قاهره به پایان رسانده و در سال ۱۸۸۷ میلادی به فرانسه رفت. در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت و بعدها به قاهره بازگشت. از آثار او دیوان اشعار به نام الشوقیات، نمایش نامه های منظوم قتلگاه کلئوپاترا و مجنون لیلی است.

شوکت : (دخترانه) ۱- جاه و جلال؛ ۲- عظمت، بزرگی.

شهاب : (پسرانه) ۱- (در نجوم) پدیده‌ای به شکل خطی درخشان که به علت برخورد سنگ آسمانی با جو زمین و سوختن سریع آن به طور ناگهانی در آسمان دیده می شود؛ ۲- (اَعلام) شهاب ترشیزی: [قرن ۱۲و ۱۳ هجری] شاعر، مورخ و خوشنویس ایرانی. از آثار اوست: مراد نامه در تاریخ وقایع زمان علی مرادخان زند، تذکره الوزار و منظومه های بهرام نامه، دره التاج و یوسف و زلیخا.

شهاب الدین : (پسرانه) ۱- نورِ دین، آن که وجودش برای دین تابناک است؛ ۲- (اَعلام) ۱) شهاب‌‌الدین عبدالله کرمانی: [قرن ۸ و۹ هجری] خوشنویس، شاعر و ادیب و موسیقیدان ایرانی، جانشین علی شیر نوایی در وزارت سلطان حسینی بایقرا؛ ۲) شهاب‌‌الدین عمرابن محمّد: (شهاب‌‌الدین سهروردی) [۵۳۹-۶۳۲ قمری] صوفی ایرانی، از پیشوایان فرقه ی سهروردیه، مؤلف عوارف المعارف به عربی؛ ۳) شهاب‌‌الدین همدانی: [قرن ۸ هجری] صوفی و روحانی ایرانی مقیم هند، مؤلف ذخیره الملوک؛ ۴) شهاب‌‌الدین یحیی بن حبش: (= شیخ اشراق) [حدود ۵۵۰-۵۸۷ قمری] فیلسوف ایرانی بنیانگذار فلسفه ی اشراق. در حلب از سوی فقیهان به الحاد متهم شد و به فرمان صلاح‌‌الدین ایوبی او را کشتند. از آثار اوست: حکمت اشراق. تلویحات، مَشارع و مطارحات و هیاکِل نور. همه به عربی و داستانهای عرفانی به فارسی از جمله: آواز پر جبرئیل، روزی با جماعت صوفیان، عقل سرخ و لغت موران.

شهامت : (پسرانه) بی باکی، دلیری، حالت ترس نداشتن از چیزی یا کسی در انجام کاری یا گفتن مطلبی.

شهد : (دخترانه) ۱- عصاره ی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است؛ ۲- ماده ی قندی مذاب یا مایع؛ ۳- (در قدیم) عسل؛ ۴- (در قدیم) (به مجاز) هر چیز دلپذیر و مطبوع.

شهره : (دخترانه) مشهور، نامور.

شهلا : (دخترانه) ۱- دارای چشم رنگ سیاه چون رنگ چشم میش؛ ۲- (به مجاز) زیبا و فریبنده (چشم)؛ ۳- (در گیاهی) ویژگی نوعی نرگس که حلقه ی وسط آن سرخ یا بنفش است؛ نرگس، نرگس شهلا.

شیدالله : (پسرانه) (فارسی ـ عربی) خورشید خدا، نور خدا.

شیما : (دخترانه) ۱- زن خال دار؛ ۲- (اَعلام) دختر حلیمه ی سعدیه خواهر رضاعی پیامبر اسلام(ص).

لطفاً نظر خود را بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *