فهرست نام های عربی با شروع حرف باء برای دختر و پسر در ادامه همین مطلب به همراه معنی آن گردآوری شده است.
باسط : (پسرانه) ۱- (در قدیم) بسط دهنده، گسترش دهنده؛ ۲- از نامهای خداوند.
باسم : (پسرانه) (در قدیم) ۱- تبسم کننده؛ ۲- شکر.
باقر : (پسرانه) ۱- (در قدیم) شکافنده، گشاینده؛ ۲- (اَعلام) ۱) لقب محمّد ابن علی امام پنجم شیعیان محمّد باقر(ع). [همه ی مؤلفان در مذاهب شیعه و سنی سبب ملقب شدن آن حضرت را به «باقر» دانش فراوان او دانستهاند]؛ ۲) «باقرخان» ملقب به سالار ملی، از رهبران مجاهدان مشروطه خواه.
باقیه : (دخترانه) (مؤنث باقی)، ۱- عمل صالح؛ ۲- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ ۳- پاینده، پایدار.
باهره : (دخترانه) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان.
بتول : (دخترانه) ۱- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ ۲- زن بریده از دنیا برای خدا؛ ۳- (اَعلام) لقب حضرت فاطمه(ع).
بَدرالزمان : (دخترانه) ۱- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ ۲- (به مجاز) زیباروی زمانه.
بدری : (دخترانه) ۱- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ ۲- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته.
بدریه : (دخترانه) (بدر = ماهی که به صورت دایره ی کامل دیده می شود، ماه شب چهاردهم (پسوند نسبت))، ۱- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ ۲- (به مجاز) ماه مانند و زیبارو.
بدیع : (پسرانه) ۱- جدید، تازه، نوآیین؛ ۲- زیبا؛ ۳- جالب، شگفت انگیز، نادر؛ ۴- (در ادبیات) از دانش های ادبی که در آن از آرایش ها و زیبایی های شعر و نثر بحث می شود؛ ۵- از نام های خداوند، مبدع، آفریننده؛ ۶- (اعلام) ۱) امیرمهدی بدیع [۱۲۹۴-۱۳۷۳شمسی] تاریخ نگار و پژوهنده ی ایرانی، در همدان زاده شد. در همدان و سوئیس و فرانسه تحصیل کرد و تا پایان عمر در سوئیس ماند و به تحقیقات تاریخی روی آورد و هدفش آن بود که جایگاه ایران را در تاریخ آنچنان که هست نه آنچنان که خاورشناسان می گویند به دنیا بشناساند. مهمترین اثر او کتاب ۱۳ جلدی یونانیان و بربرهاست که جلدهایی از آن به فارسی ترجمه شده است.
بدیعه : (دخترانه) (مؤنث بدیع) .
برات : (پسرانه) ۱- نوشتهای که بدان دولت بر خزانه یا بر حُکام حوالهای وجهی دهد؛ ۲- کاغذ.
برکت : (دخترانه) ۱- فراوانی و بسیاری و رونق؛ ۲- خجستگی، یمن، مبارک بودن؛ ۳- نعمت های موجود در طبیعت.
برهان : (پسرانه) ۱- دلیل، حجت، حجت روشن، دلیل قاطع؛ ۲- از واژههای قرآنی؛ ۳- اصطلاحی در منطق و فلسفه؛ ۴- (اَعلام) ۱) نام پادشاهی از طبقات سلاطین اسلام؛ ۲) محمّدحسین ابن خلف تبریزی (برهان) فرهنگ نویس ایرانی [قرن ۱۱هجری] ساکن هند و مؤلف برهان قاطع.
برهان الدین : (پسرانه) ۱- برهان دین، دلیل دین، حجت دین؛ ۲-(اَعلام) لقب بسیاری از اشخاص در تاریخ.
بُرَیر : (پسرانه) (اَعلام) ۱) یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین(ع) که اولین کسی است که بعد از حُر شهید شد؛ ۲) ابن حقیر همدانی کوفی از زُهاد و عُباد و قاریان قرآن و پیشوای آگاهان به علوم قرآن و معلم آن که در خدمت به امام حسین(ع) جنگید تا به شهادت رسید.
بسام : (پسرانه) ۱- بسیار تبسم کننده، خوشرو، خندان، گشاده روی؛ ۲- (اَعلام) یکی از شاعران فارسی گوی پس از اسلام در زمان یعقوب بن لیث.
بشّار : (پسرانه) ۱- بشارت دهنده؛ ۲- (اَعلام) ۱) از اصحاب امام صادق(ع)؛ ۲) ابومُعاذ بَشّار بن بُرد شاعر نابینا و بلند آوازه ی عرب زبان عراقی [قرن۲ هجری] که در شعرهایش ایران و ایرانیان را می ستود. از این رو عرب ها او را به زندیق بودن متهم کردند و در باتلاق انداختند؛ ۳) بشار مرغزی (= مروزی) شاعر ایرانی [قرن ۴هجری] معاصر سامانیان.
بشارت : (دخترانه) ۱- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ ۲- (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بِشر : (پسرانه) ۱- گشاده رویی؛ ۲- (اَعلام) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد می زیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد. گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر(ع) متنبه شد و توبه کرد.
بشری (بشرا) : (دخترانه) ۱- بشارت، مژده، مژدگانی؛ ۲- از واژههای قرآنی.
بشیر : (پسرانه) ۱- مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ ۲- (اَعلام) ۱) از القاب پیامبر اسلام(ص)؛ ۲) بشیر ابن سعد ابن ثَعلَبه، ابونعمان صحابی انصاری خَزرَجی که در پیمان عَقَبه و تمامی غزوه ها شرکت داشت.
بصیر : (پسرانه) ۱- بینا؛ ۲- (به مجاز) آگاه؛ ۳- از نامها و صفات خداوند؛ ۴- دانا، بیننده، روشن بین؛ ۵-(اَعلام) ۱) ابوعلی بَصیر کاتب، شاعر و مترسّل نابینای شیعی [قرن ۳ هجری]؛ ۲) حسین ابن علی بَصیر مشهور به ابن زکوم (زقوم) شاعر نابینای مادر زاد شیعی اهل حِلّه در عراق [قرن ۱۳و ۱۴هجری].
بصیرا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، ۱- منسوب به بصیر؛ ۲- منتسب به دانایی؛ ۳- (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد.
بصیرت : (دخترانه) ۱- بینایی؛ ۲- (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ ۳- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد.
بلال : (پسرانه) ۱- آب و هر آن چه که، گلو را تر کند؛ ۲- (اَعلام) ابن رباح حبشی نام مؤذن و خازن و از یاران خاص و صمیمی پیامبر اسلام(ص).
بلور : (دخترانه) (عربی، معرب از یونانیِ beryllos) 1- نوعی ماده ی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه؛ ۲- آنچه از جنس شیشه ی شفاف خوب است.
بنت الهدی : (دخترانه) دختر هدایت شده.
بها : (پسرانه) ۱- قیمت، ارزش؛ ۲- (در عربی) درخشندگی و روشنی؛ ۳- (به مجاز) فر و شکوه؛ ۴- (اَعلام) بهاء زُهَیر، ابوالفضل ابن محمّد ابن علی مُهَلَّبی اَزدی (معروف به بهاء زهیر)، شاعر عرب در عصر ایّوبیان، [قرن ۶ و۷ هجری].
بهاءالدین : (پسرانه) ۱- آن که به آئین و دین خود ارزش دهد؛ ۲- (اَعلام) ۱) شیخ محمّد ابن حسین عاملی (منسوب به جبل عامل) معروف به شیخ بهائی، دانشمند بنام عهد شاه عباس صفوی؛ ۲) بهاءالدین سلطان ولد عارف و شاعر [قرن ۷ هجری]، فرزند جلالالدّین محمّد مولوی.
بهجت : (دخترانه) شادمانی، نشاط.
بهلول : (پسرانه) ۱- به معنای مرد خنده رو؛ ۲- مهتر نیکو روی؛ ۳- جامع همه ی خیرات؛ ۴- (در حوزه های فرهنگی غیر عرب نظیر تاجیک) به معنی گول و لوده؛ ۵- (در شمال افریقا) به معنای عام ساده دل است؛ ۶- (اَعلام) ابو وُهیب ابن عَمرو مغیره، فرزانهای دیوانه نما (از عُقلاءالمجانین) [قرن ۲ هجری] و از شاگردان امام جعفر صادق (ع) که در زمان هارون با تظاهر به دیوانگی از خلافت انتقاد می کرد.
بهیه : (دخترانه) ۱- تابان، روشن؛ ۲- فاخر، شکوهمند.
بی نظیر : (دخترانه) (فارسی ـ عربی) بی مانند، بی همتا.
بیان : (دخترانه) ۱- سخن، گفتار؛ ۲- شرح و توضیح؛ ۳- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ ۴- (به مجاز) زبان؛ ۵- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد.
بیان الله : (پسرانه) سخن و گفتار خداوند.