مادر محمدرضا بسیار شهوتران بود؛ او با افراد مختلفی رابطه جنسی داشت؛ یکی از آن موارد این بود که او یکی از افسران ارتش را فرامیخواند و او هم اطاعت میکند و نزد ملکه مادر میرود؛ وقتی وارد میشود میبیند ملکه مادر یک لباس بدننما پوشیده و آرایشکرده؛ همانجا میفهمد که باید با او رابطه داشته باشد اما او که این را نمیخواسته و به دنبال راه فراری بوده است خود را به روی زمین میاندازد و وانمود میکند که تشنج کرده؛ تاجالملوک که این وضعیت را میبیند به سربازها میگوید بیایند و او را ببرند.