اخلاق، نیازمند دین است و عموم مردم برای مراعات قواعد و ارزشهای اخلاقی، محتاج باور به مبدأ و معاد هستند و چنان چه اعتقاد به این امور را از آنها بگیریم در دوراهیها، اخلاق را بهراحتی زیر پا خواهند گذاشت؛ چراکه هیچ دلیلی برای مراعات قواعد اخلاقی نمیبینند و اگر هم دلیلی داشته باشند، آن دلیل بهاندازهای قدرتمند نیست که بتواند با سودجویی مادی انسانها مقابله کند؛ البته این سخن من بدان معنا نیست که هیچ ملحد متخلقی در جهان وجود ندارد قطعاً بیخدایان اخلاقمداری در سراسر جهان زندگی میکنند؛ اما بیشتر مردم اینگونه نیستند.
اما حالا فرض کنیم اخلاق به دین مبتنی نباشد و بتوان زیست سکولار اخلاقی را برای مردم تصور کرد؛ بسیار خوب! اگر همچنین چیزی درست باشد، تضعیف باورهای دینی مردم از منظر مصلحتاندیشی درست نیست؛ چراکه جوامع بشری یا حداقل جامعهی ما بدون داشتن پشتوانه اعتقادی دینی نمیتواند زیست اخلاقی داشته باشد و به نظر میرسد تا اطلاع ثانوی وضعیت چنین است؛ بنابراین فیلسوفانی که سعی میکنند ارزشهای دینی و اعتقادات مذهبی را کمرنگ کنند، نمیتوانند نسل سکولار متخلقی تربیت کنند؛ چراکه این جامعه هنوز به آن درجهای نرسیده است که بتواند در عین خدا ناباوری، اخلاق مدار باشد و به نظر میرسد حالا حالاها هم نخواهد رسید؛ بنابراین زدن ریشهی دین یعنی قطع ریشه اخلاق.
بنابراین فیلسوفان سکولار اخلاق مدار، دو خطادارند: یکی خطای معرفتی است که گمان میکنند اخلاق میتواند به چیزی غیر از دین تکیه کند و خطای دومشان هم مصلحت اندیشانه است که تصور میکنند با زدن ریشه دین، میتوانند درخت اخلاق را بارور سازند؛ غافل از آنکه خاک فرهنگ ما، توانایی پروراندن درخت اخلاقِ سکولار را نخواهد داشت.
ممکن است اشکال شود چگونه اخلاق بدون دین را انکار میکنی و حال آنکه بسیاری از فیلسوفان و عالمان در سراسر جهان مُلحد و درعینحال متخلق اند؟
در پاسخ باید گفت به نظر میرسد آنان بیش از آنکه منکر وجود خدا باشند، باخدا سر ستیزه و دشمنی دارند و میخواهند به مقابله با او برخیزند؛ چراکه اگر موجودی اساساً وجود نداشته باشد، نیازی به دشمنی با آن نیست؛ زیرا عدم، چیزی نیست که بخواهیم به آن محبت یا از او تنفر داشته باشیم؛ بنابراین، نفس نفی و انکار و رد و ستیز باخدا، نشاندهنده پذیرش ضمنی وجود اوست. چراکه معدوم، شانیت اتصاف به تنفر را ندارد؛ ابتنای اخلاق بر دین البته فقط رأی من نیست و علاوه بر متکلمان مسلمان، برخی بزرگان فلسفه و ادبیات مانند داستایوفسکی هم بر همین نظرند.
ثبت دیدگاه